The shadow behind the light
CHAPTER 00
درحالی که به جلو خودشو مایل داده بود و یا به عبارتی خم شده بود لبه های چاقو اشپزخونه رو به صفحه سنگ چرخانِ نسبتا زمخت میکشید تا چاقو رو تیز کنه با خودش لب زد:
-نه، نه، نه..که نه..ها؟!
ها رو با لهجه ای که نشون میداد ممکنه هرلحظه از شدت عصبانیت منفجر بشه لب زد و بعد ادامه داد:
- میگی نه، اره؟نه..نه..نه...نه..
درحالی که حرف "نه" رو پشت سر هم زمزمه میکرد چنگش رو دور چاقو محکم کرد، به قدری محکم که بند انگشتاش از کرمی مایل به صورتی به سفید تغییر رنگ داده بود، چاقو رو صاف کرد تا قسمت برنده چاقو رو هم تیز کنه ولی فکرش با اتفاقات میجوشید، تکتک اون حرفا، تک تک اون ک*صشعرایی که اون بهش گفت،چاقو رو روی صفحه سنگ با تمام قدرتی که از عصبانیت زیادش نشأت میگرفت فشار داد و چاقو به دو نیم تقسیم شد، نیمی از اون به سمت راست پرتاب شد و نیم دیگر که دستهی چاقو رو داشت داخل دستش باقی موند.
(ادامه پست بعدی چون باز هم لیمیت هستم برای بارگذاری)
#novel #رمان #romance
درحالی که به جلو خودشو مایل داده بود و یا به عبارتی خم شده بود لبه های چاقو اشپزخونه رو به صفحه سنگ چرخانِ نسبتا زمخت میکشید تا چاقو رو تیز کنه با خودش لب زد:
-نه، نه، نه..که نه..ها؟!
ها رو با لهجه ای که نشون میداد ممکنه هرلحظه از شدت عصبانیت منفجر بشه لب زد و بعد ادامه داد:
- میگی نه، اره؟نه..نه..نه...نه..
درحالی که حرف "نه" رو پشت سر هم زمزمه میکرد چنگش رو دور چاقو محکم کرد، به قدری محکم که بند انگشتاش از کرمی مایل به صورتی به سفید تغییر رنگ داده بود، چاقو رو صاف کرد تا قسمت برنده چاقو رو هم تیز کنه ولی فکرش با اتفاقات میجوشید، تکتک اون حرفا، تک تک اون ک*صشعرایی که اون بهش گفت،چاقو رو روی صفحه سنگ با تمام قدرتی که از عصبانیت زیادش نشأت میگرفت فشار داد و چاقو به دو نیم تقسیم شد، نیمی از اون به سمت راست پرتاب شد و نیم دیگر که دستهی چاقو رو داشت داخل دستش باقی موند.
(ادامه پست بعدی چون باز هم لیمیت هستم برای بارگذاری)
#novel #رمان #romance
- ۲۱۴
- ۰۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط